۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

خونه بوبو

نه این که دلخور باشم
می دانم
همین است که نیست                                                                            
مثل روزهای جوانی
و من چه می توانم جز بیهودگی نظاره کنم
وقتی چراغ های بیهوده ی مرا
روز روشن
در میدان ها ی تاریک
بر دار و بر درخت می رقصانند

دست بالا
تو خونه بوبویت را از نو ساخت و پاخت کنی
تا من به فکر خانه ی آخرتم باشم

مشتی از خاک کوچه را کنار جویشاه کپه می کنیم و آب می پاشیم و خاک می ریزیم و دست رویش می کشیم و دست رویش می کشیدیم و آب می پاشیدیم و خاک می ریختیم و دست می کشیدیم و دست می کشیم و کنارش را سوراخ می کنیم و خاک زیر گنبد را بیرون می آوریم و خرچنگ ها را توی خونه بوبومان می گذاشتیم

تو خرچنگ نمی گذاری
می گوئی بی آزار می رود مارمولک

موجود غریبی است
درست شکل خودش
و من که این همه کج راهه می زنم
انگار می کنی خرچنگم، اما

می خواستم بگویم
من یکی دیگه نیستم
دیدم میان قول فرشته های خدا
عزرائیل از همه خوش تر می رود

و در میان لای و لجن های جویشاه
عکس من و تو از همه بهتر می آید

گفتم
این کلاه گشاد است
و هالۀ مقدسی که برفراز سرم حلقه می زند
چون حلقۀ طنابی دور گردنم خواهد افتاد
پس رفتم

رفتم در باغ در شکسته
دیدم سلی جون اونجا نشسته
گفتم سلی جون یه کم بجنبون
گفت برو گردن شکسته شوورم اون پشت نشسته

نمی دانم، بیزارم
از شوهری که موذیانه
پشت باغ در شکسته می نشیند
از کوچه باغ ـ گردها که خودم یکیشان باشم
و از این آوازهای کوچه باغی بیزارم

اما تو ایزدبانوی باغ باش
بمیران و زنده کن تا من
تقویم مرگ و زندگی را
تا کجا به روز شوم هرسال و
به درگاهت دعا کنم
و کمی بوی عشق
I beg your pardon
واسه خونه بوبوی گلم دست و پا کنم

اصفهان، آبان 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر