۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

مادر و من و مردنگی

مردنگی میراث گران‌بهائی باشد
بر طاقچه بنشیند
مادر این‌همه نمرده باشد

تازه آمده ‎بودم که گفت: کجا؟
گفتم: سنه قوربان

باران
به بال پرنده‎های دریائی
زاینده رود
به بارانداز رتردام
دنیا پر از صدای "کجا" شد

دیگر رفته بود که برگشتم
حاج‌آقا گفت
بطری رو بیار زن!
پرده‌ رو بکش یه‌کم هوا بخوریم

شاخه‎ی زبون گنجیشگ
جون میداد واسه دوشاخه‎ی تیرکمون

مادر و من و مردنگی
تو این بلبشوی بارون ِ برشته‎ی بندر 
چه فرقی می‌کنه؟
عین فیلم‎های کابوئی
بطری رو بشون رو پرچین گلی

خدای بادها!
چندشنبه‌ها نوبت وای وای من است
که این مادرمرده این‌همه بی‌قراری می‌کند؟

اصفهان، فروردین 1387















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر